در باب بكت
نویسنده: آلن بدیو
مترجم: احمد حسینی
چاپ اول
۱۳۹۴
نگارش: صالح نجفی
منبع: www.thesis11.com
نقد ترجمه کتاب «در باب بكت» اثر آلن بدیو، ترجمه احمد حسینی
«در میانه دهه 50 بود كه آثار بكت را كشف كردم؛ این مواجههای بود واقعی؛ انفجاری سوبژكتیو از گونهها كه اثری به یادماندنی جای گذاشت».
«در باب بكت» نوشته آلن بدیو، برگردان احمد حسینی، انتشارات بوتیمار، 1394، ص 91
دیار ما بهشت مترجمانی است كه حیات مادی و بقای اقتصادیشان وابسته به كار ترجمه نیست، بهشت مترجمانی است كه نیازی ندارند در قبال متنهایی كه تولید میكنند مسئولیتی بپذیرند یا به كسی جواب بدهند، بهشت مترجمانی است كه اگر هیچكس كارشان را نخواند یا چیزی از ترجمهشان نفهمد این سؤال برایشان پیش نمیآید كه برای چه یا برای كه ترجمه میكنند؛ همین كه نام مترجمی در كنار نام فیلسوفی فرانسوی و نویسندهای ایرلندی روی جلد كتابی چاپ شود مقصود حاصل شده است. دیگر چیزی مهم نیست: فهم فلسفه فیلسوف فرانسوی برای انگلیسیزبانها و درك معنای نوشتههای نویسنده ایرلندی برای فرانسویزبانها و انگلیسیزبانها هم چندان آسان نیست، چه رسد به ما خوانندگان فارسیزبان. در جامعه اخلاقگرای ما چیزی به نام اخلاق حقیقت یا اخلاق ترجمه هم وجود ندارد. دیار ما بهشت مترجمان بیمسئولیت است: هركس آزاد است هر چیز كه میخواهد ترجمه كند (و در صورت اخذ مجوز، به چاپ رساند و نشر كند) و چون ترجمهكردن كتابی 200 صفحهای با محتوای نظری- ادبی كار مشقتباری است دور از انصاف است خردهگرفتن به او كه با چه انگیزه یا جسارتی به خود اجازه داده است دست به چنین كاری بزند.
سال 94 كه كتاب «در باب بكت» با كیفیتی خجالتآور منتشر شد (خجالتآور هم برای مترجمی كه در 40 صفحه اول ترجمهاش كمتر جمله سالمی یافت میشود و عین خیالش هم نیست كه با این سطح از فهم مطلب نباید به سراغ نوشتههای بدیو و بكت برود؛ و خجالتآور برای ناشری كه كوچكترین قدمی برای ویرایش متن ترجمه برنداشته و اصول ابتدایی چاپ كتابی نظری را هم رعایت نكرده: در كتاب یك بار هم از حروف چاپی خوابیده [= ایتالیك] استفاده نشده و از آنجا كه نام یكی از نوشتههای مهم بكت، كه از نظر بدیو نقطه عطف حقیقی كارنامه اوست، how It is [= اینطور است] است میتوانید تصور كنید چه جملههای بیمعنایی در متن خواهید یافت)، من از روی كنجكاوی آغاز به تورقش كردم كه به جملهای برخوردم كه در ابتدای این مقاله نقل كردم. شك ندارم هر خوانندهای وقتی تركیب «انفجاری سوبژكتیو از گونهها» را میبیند از خود میپرسد این دیگر چه جور انفجاری است. همان سال مقاله كوتاهی درباره چهار ترجمه در حوزه نظری نوشتم و اصل انگلیسی عبارت را آوردم تا خوانندگان مشتاق كتاب بدیو درباره بكت متوجه باشند با چه «انفجار سوبژكتیوی» در عرصه ترجمه مواجهاند اما ظاهرا این اشاره كافی نبود، چون هیچ جا ندیدم مترجم از تولید چنین ترجمهای از خوانندگان احتمالیاش عذر خواسته باشد یا منتقدی و خوانندهای به كیفیت نازل این ترجمه عجیب اشارهای كرده باشد. جمله آلن بدیو (با ترجمه نینا پاور و بازنگری آلبرتو توسكانو) این بود:
I discovered the work of Beckett in the mid- fifties. It was a real encounter, a subjective blow of sorts that left on indelible mark.
در فرهنگ محمدرضا باطنی، برای توضیح of sorts این شاهد آمده:
He offered us an apology of sorts and we accepted it.
اگر این جمله را به مترجم كتاب «در باب بكت» بسپارید تا آن را با توسل به نظریه والتر بنیامین در باب ترجمه تحتاللفظی و تفسیر ساموئل وبر از آن، به فارسی برگرداند (مترجم در یادداشت ابتدای كتاب میگوید برای ترجمه نقل قولهای بكت از آن نظریه و از آن تفسیر سود جسته)، ممكن بود چنین جملهای تولید كند: «او به ما پوزشی از گونهها عرضه كرد و ما آن را پذیرفتیم». حال آنکه منظور این است که او «یه جوری از ما عذرخواهی کرد و ما پذیرفتیم.» بله، بدیو کشف کارهای بکت را در اواسط دهه پنجاه میلادی برای خود مواجههای واقعی میداند: از آن نوع ضربههای نادری که شخص در جوانی میخورد و اثرش از لوح وجودش هیچگاه پاک نمیشود – چیزی که مترجم «انفجاری سوبژکتیو از گونهها» میپندارد. به گمانم، همینقدر بس باشد تا به كار مترجم اعتماد «كامل» نكنیم اما اعتماد «ناقص» چه؟ باید ببینیم. برای این منظور، ترجمه مقدمه ویراستاران كتاب را (نینا پاور و آلبرتو توسكانو) مرور خواهم كرد. قضاوت با خوانندگانی كه حوصله مطالعه این مرور را دارند.
در سومین صفحه ترجمه مقدمه ویراستاران به این جمله برمیخوریم (از نشانههای مسئولیتگریزی مترجمان یكی تولید جملههایی است كه هرچند قدری مشكوك، درست و قابل فهم مینمایند و بدین اعتبار، به خواننده القا میكنند كه نیازی ندارد به متن اصلی رجوع و جمله مترجم را با اصل مقابله كند):
«بدیو در بررسی آثار بكت به بینشی تقلیلیافته از لحاظ فلسفی- منطقی و در نهایت (و به طرزی شگفتانگیز) با سرچشمههای عظیم ادبی و فكری مواجه میشود». (ص 19)
میدانم كه اكثر خوانندههای احتمالی این ترجمه (كه تیراژ چاپ اولش 500 نسخه است) این جمله را جدی نمیگیرند و از آن میگذرند تا به «اصل» مطلب برسند ولی وقتی اصل انگلیسی را میخوانیم همین یك جمله گواهی میدهد با مترجمی «بیاخلاق» و «بیمسئولیت» رویاروییم (و میدانم كه الفاظی چون «اخلاق» و «مسئولیت» در فضای كنونی، همچون بسیاری الفاظ دیگر، تا چه حد بیمدلول و گاهی بیمعنا شدهاند). اصل انگلیسی:
In his exploration of Beckett’s writings, Badiou outlines a version of a pared-down, philosophically amenable, and ultimately (and, prima facie, surprisingly) resourceful literary and intellectual project. (P.XII)
در یادداشت مترجم میخوانیم، «در ترجمه، سعی شده سختی متن آنچنان كه هست به فارسی منتقل شود.» (یكی از شگردهای انتقال این «سختی» عوضكردن معنا و حذف كلماتی در ترجمه است كه مترجم را به زحمت انداختهاند) «این روش میكوشد اثری را كه متن اصلی بر مخاطبان در زبان مبدأ میگذارد بازیابی كرده و آن اثر را بر مخاطب زبان مقصد داشته باشد.» (دلم میخواهد بگویم «آرزو بر جوانان عار نیست» اما نه، اینكه مترجمی از روش ترجمهاش میگوید و چنین هدفی را برای ترجمه خود معرفی میكند یا بدین معنی است كه از كیفیت كار خود آگاه نیست یا بدین معنی است كه با ما شوخی میكند). «در مورد اصطلاحات و عبارات تخصصی سعی شده تا حد ممكن معادلهایی متعارف به كار گرفته شود». (خواهیم دید اما همینجا مترجم مثالی از این «سعی» خود میآورد.) «فرایند تقلیل یا فروكاست كه روش ریاضتی بكت برای ابراز عناصر اصیل بشری است، در طول ترجمه به صورت كاهش، كاهیدن، كاستن، كمكردن و تقلیل ترجمه شده است.» (این جمله عجیب را باید چند بار خواند تا «سیاستِ» ترجمه مترجم دستمان بیاید: او فرایند تقلیل را در طول ترجمه به صورت كاهش… و تقلیل ترجمه كرده است. حاصل منطقی: او فرایند تقلیل را به صورت تقلیل ترجمه كرده است. این جمله از زبان یكی از شخصیتهای یونسكو یا بكت جاری نشده است، این توضیح مترجمی فارسیزبان است كه میكوشد در زبان فارسی همان تأثیری را بر مخاطب خود بگذارد كه اصل انگلیسی بر خواننده انگلیسیزبان.)
در جمله انگلیسی، واژههایی به كار رفته كه به واسطه دلالتهای ضمنیشان منظومهای حقوقی میسازند كه البته انتقالش به فارسی به دست مترجمان توانا و كاربلد هم دشوار است. amenable اصطلاحی حقوقی است به معنای «مسئول و پاسخگو و موظف». prima facie هم اصطلاحی حقوقی است كه وقتی به صورت صفت استعمال میشود به معنای «محكمهپسند» است و در مقام قید به معنای «در ظاهر امر» یا «در وهله اول». ویراستاران ترجمه انگلیسی، بنا به ترجمه بیربط مترجم فارسی، میگویند، «بدیو در بررسی آثار بكت به بینشی تقلیلیافته […] و در نهایت […] با سرچشمههای عظیم […] مواجه میشود.» دقت كنید، جمله اول مترجم ما فعل ندارد: «بدیو به بینشی تقلیلیافته»(؟) چه میكند؟ ترجمه صحیح:
«بدیو، در مطالعه نوشتههای بكت، خطوط كلی نسخهای از پروژهای ادبی و فكری ترسیم میكند، پروژهای پیراستهشده [نه «تقلیلیافته]، از نظر فلسفی مسئولانه [یعنی قابل بررسی فلسفی یا پاسخگو به لحاظ فلسفی] و در نهایت (و، در وهله اول، به طرز شگفتآوری) مبتكرانه.»
چند سطر پایینتر، در همان صفحه:
«پس خوانش بدیو باید ناقض ادعای دریدا باشد، آنجا كه دریدا از «عدم امكان» [مترجم فارسی، پانویس میدهد: impossibility] تفسیر و تعبیر بكت میگوید. در واقع نوعی «هراس» (timidity) از تفسیر بكت در بطن اندیشه «پساانسانگرایی» نفوذ كرده است، تا جایی كه ظاهرا جلوی هرگونه اظهار نظر در مورد بكت را گرفته است.»
به حكمهایی كه در ترجمه فارسی صادر شده نظر كنید: دریدا مدعی است نمیتوان بكت را تفسیر و تعبیر كرد. اندیشه پساانسانگرایی از تفسیر بكت هراس دارد و این هراس اجازه هیچ اظهارنظری در مورد بكت نمیدهد. اصل انگلیسی:
Badiou’s reading must therefore surely betray what Derrida, above all, points to as the ‘impossibility’ of writing definitively about Beckett. Indeed, so completely has this edict of ‘timidity’ subtended the ‘post-humanist’ rules of commentary about Beckett, that it is seemingly impossible to assert anything at all about Beckett.
دریدا از «عدم امكان تفسیر بكت» نمیگوید. دریدا اشاره میكند به ناممكنبودن نوشتن به صورت قطعی و بیچون و چرا درباره بكت. «و راستش این فرمانِ «كمرو بودن» آنچنان روبهروی قواعد تفسیر «مابعد اومانیستی» نوشتههای بكت قرار گرفته است كه به نظر غیرممكن میآید بتوان اصلا حكمی درباره بكت صادر كرد.» و جمله بعدی مترجم: «در این شرایط، تنها تفسیر ممكن این است كه تمام تعابیر و تفاسیر درون آثار بكت، به ضد خود بدل میشود. در نتیجه هرگونه نقدی از آغاز دچار نوعی ضعف ذاتی است، ضعفی كه حاصل «پذیرش» نادرست این مسئله است كه بكت منتقدان خود را در باتلاق چهكنم، چهكنم گرفتار كرده است. در نتیجه از همان آغاز، خوانش عجیب و قوی بدیو، ترس و لرزی را كه در طی نیمه دوم قرن بیستم همیشه در ضمن و طنطنه خوانشهای بكت بود، فرو مینشاند». «ترس و لرزی كه […] طنطنه خوانشهای بكت بود»؟
All one can do is acknowledge that every possible assertion already becomes its negative within Beckett’s work itself, so that any criticism begins already from a position of inherent weakness, prefigured by the wry ‘admission’ that Beckett has stranded his critics in the position of having nothing left to do. (p.XIII)
«كاری نمیتوان كرد جز تصدیق این نكته كه هر حكم ممكنی از پیش درون خود كار بكت بدل به نفی خود میشود، چندان كه هر نقدی از موضعی آغاز میكند كه ضعفی درونی دارد و گواهش «اقرار» تلخ و گزنده (wry نه wrong) به این معنی كه بكت منتقدانش را مستأصل ساخته است چون ایشان را در موقعیتی گذاشته كه كاری برایشان نمانده است.»
From the outset Badiou’s unusually strong reading thus upsets the (admittedly understandable) trepidation that has always accompanied the more careful readings of Beckett during the latter half of the 20th century.
«بدین قرار، قرائت بس نیرومند بدیو از همان ابتدا دلشورهای را برهم میزند كه همواره در نیمه دوم قرن بیستم با قرائتهای محتاطتر كارهای بكت همراه بوده است. (دلشورهای كه باید اذعان كرد بجا و قابل درك است.)»
در پاراگراف بعد، وضع خرابتر میشود: «بدیو برخلاف دیگر منتقدان، خودش را با لفاظی سرگرم نمیكند، مسئلهای كه در بكت تنها حالاتی از «فلجشدگی» (paralysing)، الزام زبان و سكوت، ابهام شناساگر، پایان مدرنیته و غیره مییابد» (صص 19-20) با اعتماد به این ترجمه، منتقدان بكت خود را با «لفاظی» سرگرم میكنند اما بدیو نه – «مسئلهای كه [كدام مسئله؟] در بكت تنها حالاتی از فلجشدگی و غیره مییابد». این جمله هیچ معنایی ندارد:
Badiou will thus engage in none of the rhetoric, so often manifested in the scholarship, that finds in Beckett so many hypostases of the ‘paralysing’ imperative of language and silence, the opacity of the signifier, the end of modernity, etc. (P.XIII)
لغزشها ابتدایی است. مترجم نمیفهمد كه فاعل فعل finds در این جمله the rhetoric است و برای همین «مسئلهای كه» را از خودش درآورده، و حواسش نیست كه paralysing در اینجا صفت imperative است و «حالاتی از فلجشدگی» بیمعنی است. و حاضر نیست قدری تأمل كند و كلمه hypostasis را به «حالات» برنگرداند. hypostasis اصطلاحی است كه هم در پزشكی به كار میرود (به معنای رسوب مایع یا خون در نواحی سفلای اندامهای بدن) هم در فلسفه. «هوپوستاسیس» واژهای یونانی به معنای «جوهر» یا «واقعیت بنیادی» (در مقابل اعراض یا صفات) است و در فلسفه نوافلاطونی به هر یك از اقانیم ثلاثه اطلاق میشود. ترجمه صحیح:
«بدین ترتیب بدیو درگیر هیچ یك از آن مباحث سخنورانهای نخواهد شد كه در بسیاری از مباحثات فاضلانه در باب بكت میبینیم و در نوشتههای بكت به دنبال رسوبات فرمان «فلجكننده» زبان و سكوت، غموض دالها، پایان مدرنیته و نظایر اینها میگردند.»
چند سطر بعد به این جمله عجیب (كه قاعدتا نتیجه ویرایشنشدن متن است) برمیخوریم: «البته به خاطر همین عدم توجه و (؟) مطالعه پژوهشهای حوزه بكتشناسی، انتقادهای بسیاری بر بدیو وارد است». ویراستاران انگلیسی میگویند، «از بدیو انتقاد كردهاند [نه اینكه انتقادهای زیادی بر او وارد است] كه درگیر هیچ یك از این دو جریان بكتپژوهی نشده است.» و جمله بعدی نشان میدهد مترجم ما خیلی از اصطلاحهای دیگر عادیشده را هم نمیشناسد: «مطمئنا جای خالی این گفتمان میان بدیو و دیگر مفسران محسوس است اما این امر آنجا كه به خوانشی مهم از بكت بازمیگردد، بیش از آنكه نشانگر ضعف بدیو باشد ماهیت توقعات ما را نشان میدهد». مترجم «گفتمان» را در ترجمه «دیالوگ» آورده، و «محسوس» را به جای revealing به معنای «روشنگر» یا «حاوی اطلاعات مهم». نثر فارسی مترجم هم (كه قرار است همان تأثیری را بر خواننده داشته باشد كه متن انگلیسی بر خواننده انگلیسی) جالب توجه است: «همچنین ما راهی طولانی با جمله معروف دریدا داریم كه…». «راهی طولانی داشتن با»؟ و كمی بعد:
«اما بدیو، در وهله اول، اینگونه میگوید كه ما نمیتوانیم از بكت «پرهیز» كنیم، گرچه او بیشتر به این كار تمایل دارد [چه كسی به چه كاری تمایل دارد؟] – فردیت و بار فكری آثار بكت به حدی است كه پاسخ و تشریح فلسفی روشنی میطلبد (البته بدون اینكه كیفیت «ادبی» آثار او تحتالشعاع قرار بگیرد…).» (ص 20)
In the first place, Badiou seems to say, we cannot ‘avoid’ Beckett, however much he seems to preempt us – the singularity and intellectual weight of his work is such as to demand an explicitly philosophical response and articulation (without, of course, over-determining its ‘literary’ qualities,…)
مترجم singularity را به «فردیت» و over-determining را به «تحتالشعاع قرار دادن» ترجمه كرده است و از ترجمه preempt هم صرف نظر كرده:
«در وهله اول به نظر میرسد بدیو میگوید نمیتوان از بكت «پرهیز» كرد، هر قدر هم كه به نظر میرسد او بر ما پیشدستی میكند – تكین بودن و سنگینی فكری كار بكت چنان است كه صورتبندی و پاسخی صریحا فلسفی میطلبد (كه البته نباید كیفیتهای «ادبی» كار او را بیشتعیین كند؛ …) [over-determining به معنای موجبیت چندعلتی است.]
و در همان صفحه، باز اشتباههای مضحك:
«در واقع برخلاف اندیشهای كه معمولا از نام آثار در ذهن ما نقش میبندد، آثار بكت، نیرو و ضرورت خود را از نحوه فروكاستشان از احساسات و شهودات ما مییابد.»
Indeed, as with all thinking worthy of the name, Beckett’s writing draws its force and urgency precisely from the way that it subtracts itself from our impressions and intuitions;
واقعا نمیدانم مترجم با خود چه فكر میكند وقتی این جملهها را مینویسد. «برخلاف» از كجا آمده است؟ «نام آثار»؟ ویراستاران مینویسند، «راستش نوشتار بكت، همچون هر تفكری كه درخور این نام [«یعنی تفكر»] باشد، نیرو و فوریت خود را مرهون فرایندی است كه طی آن خود را منهای برداشتها و شهودهای ما میكند [یعنی خود را از برداشتهای حسی و به اصطلاح شهودی ما میپیراید]».
در صفحه بعد ترجمه فارسی میخوانیم، «یكی از منابع اساسی در این زمینه، «اینگونه است»، رمان كمتر شناختهشده بكت است كه در دهه 60 میلادی منتشر شد و به زعم بدیو، به بدترین شكل فهمیده شده است. همچنین مسئله مهم در اینباره، اختلالی در ترتیب تاریخی رویدادها (متناظر با بحرانی واقعی در اندیشه بكت) پیش و پس از انتشار اثر مذكور است.» (ص 21)
«همچنین مسئله مهم در اینباره»؟ «اختلالی در ترتیب تاریخی رویدادها»؟
… The importance of the much-overlooked and, as Badiou puts it, ‘worst understood’ 1960s prose text How it is, and the identification of a chronological break (corresponding to a real crisis in Beckett’s thought) before and after this text.
ویراستاران میگویند «اینطور است» یكی از مهمترین منابعی است كه كمك میكند با بكتی مواجه شویم كه تفاوت بارزی دارد با مفروضات مشترك بكتشناسان و فیلسوفانی كه كارهای بكت را میخوانند. این منابع را كجا باید جست؟ ترجمه صحیح عبارتهای فوق:
«… اهمیت متن منثوری كه بكت در دهه 1960 نوشت، متنی كه بسیاری نادیدهاش گرفتهاند و به قول بدیو «بد فهمیدهشدهترین» متن بكت، و شناسایی گسستی زمانی قبل و بعد از این متن (مقارن با بحرانی واقعی در تفكر بكت).»
چنانكه میدانیم بكت از 1947 تا 1949 روی «تریلوژی» كار میكند. در فاصله 1950 تا 1952 متنهایی برای هیچ را مینویسد. طی سه سال بعدی، هیچ نمینویسد اما به لطف گودو شهرتی بینالمللی كسب میكند. در فاصله 1956 تا 1959 هموغم خود را مصروف تئاتر میكند، از دست آخر تا اخگرها. و سرانجام در ابتدای دهه 60 به رمان برمیگردد. اینطور است را مینویسد. آلوارز میگوید، «گویی بكت، پس از هشت سال دوری از فرم رمان، هنوز بر این عقیده است كه رمان، به رغم همه تلاشهای او، «به اندازه كافی ترور نشده است، به اندازه كافی خودكشی نشده است؛ از این رو بكت «اینطور است» را نوشت تا كار را تمام كند.» («بكت»، نوشته آلفرد آلوارز، ترجمه مراد فرهادپور). گسستی (و نه اختلالی) كه ویراستاران بدان اشاره میكنند چنین سابقهای دارد. بدیو روی این گسست انگشت میگذارد.
در صفحه 21، بیسلیقگی در معادلها هم به چشم میخورد. مترجم the so-called ‘trilogy’ را «سهگانه معروف» ترجمه میكند. تریلوژی یا سهگانه را داخل علامت نقل قول نمیگذارد.
این خطا شاید چندان جدی نباشد ولی روشن است كه so-called مترادف با famous نیست و وقتی نویسندگان میگویند so-called منظورشان «به اصطلاح «تریلوژی»» است، یعنی سه رمانی كه به عنوان «تریلوژی» شهرت یافتهاند نه تریلوژی «معروف». جمله كامل مترجم فارسی: «در حالیكه سهگانه معروف […] به خاطر بررسی تحولات زبان، سوبژكتیویته و «آپوریا»، توجهات بسیار زیادی را به خود جلب كرده و …» و جمله انگلیسی:
While the so-called ‘Trilogy’ […] has received copious and exacting attention for its exploration of the vicissitudes of language, subjectivity and ‘aporetics’,…
چنانكه میبینید، مترجم exacting را از قلم انداخته و vicissitudes (به معنای فرازوفرود یا افتوخیز) را به «تحولات» برگردانده… ایرادی ندارد ولی گاهی این از قلم انداختنها عواقب بدتری دارد: «بدیو خود را برای پذیرفتن چنین تصویری از بكت كه نشانگر «توافق (نهایتا ناسازگار) میان پوچگرایی و الزام زبان، میان اگزیستانسیالیسم حیاتی و متافیزیك واژه، میان سارتر و بلانشو» است، نكوهش میكند.» (ص 21)
And Badiou chastises himself for having originally accepted this vision of Beckett as manifesting ‘the (ultimately inconsistent) alliance between […] Sartre and Blanchot’.
مترجم قید originally را از قلم انداخته، به گفته ویراستاران، بدیو خود را سرزنش میكند كه «در ابتدا» این نگاه به بكت را پذیرفته بوده. نگاهی كه بكت را جلوهگاه اتحاد سارتر و بلانشو میداند. باز میگویید، میتوان از این لغزش گذشت. جمله بعد را بخوانید:
«در اینباره نباید از نظر دور داشت كه بدیو آرزو میكند از ترحم محكوم به شكست شانه خالی كند؛ یعنی ترحمی كه حاصل رسیدن به بنبستی زبانی است.» (صص 21-22) بدیو آرزو میكند از ترحم شانه خالی كند؟ معمولا آدمها از قبول بار مسئولیت شانه خالی میكنند نه از چیزی چون ترحم. مترجم در ادامه مینویسد، «همچنین بدیو میخواهد از هرگونه نشانهای از اجبار بر «حقیقت» زبانشناختی تناهی انسان یا اپیزودی در تبارشناسی پوچگرایی رهایی یابد.»
… Badiou wishes to evacuate the defeatist pathos accorded to the impasse, together with any intimation that we are here faced with the linguistic ‘truth’ of human finitude or with an episode in the genealogy of nihilism;
مترجم «شانه خالی كردن» را در ازای evacuate آورده و لابد به «خالیكردن» نظر داشته و یادش رفته كه «شانه خالیكردن» ربطی به «خالی» یا «تخلیه كردن» ندارد. «ترحم محكوم به شكست» خندهدارترین معادل قابل تصور برای defeatist pathos است. ویراستاران میگویند، «بدیو میخواهد كیفیت اندوهبار یأسآلودی را كه به این بنبست دادهاند از بین ببرد و به همراه آن هر اشارتی را به این معنی كه در اینجا با «حقیقتِ» زبانی تناهی بشری یا با فصلی در تبارشناسی نیهیلیسم رویاروییم». بدیو میخواهد این «پاتوس یأسآلود» را «تخلیه» كند. pathos علت pity است نه خودِ pity. اما جمله آخر به راستی فاجعه است: «و به جای آن در تلاش است كه به مسئله پایانپذیری انسان به عنوان پرسشی كه از طرف بكت، در سطح خود نوشته نیاز به تحلیل دارد، بنگرد.» (ص 22) از این عبارت واقعا چه میتوان فهمید؟
rather, he intends to approach it as a problem that demands resolution from Beckett at the level of the writing itself.
بله، بدیو میخواهد بنبستی را كه در كار بكت حضور دارد از كیفیت اندوهبار و یأسآلود خالی كند و در عوض به این بنبست به چشم مسئلهای نگاه كند كه بكت باید آن را در تراز خودِ نوشتار حل كند (در متن انگلیسی، واژه resolution با حروف خوابیده چاپ شده تا بر «حل» مسئله تاكید شود).
اوضاع در پاراگراف دوم صفحه 22 همچنان خراب است و از بعضی جهات خرابتر. مترجم مینویسد، «بدیو با بهرهگیری از استدلالی علیه فرد، [ad hominem، كه در پاورقی ad honimem چاپ شده] كه هر ایده دریدایی خوبی را رسوا میسازد، مدعی است تكرارهای بیپایان در آثار نخست بكت كه از آن با عنوان نوسانی میان اصل «من اندیشنده» (cogito) و «سیاه خاكستری» یاد میكند، هم در زندگی شخصی و هم در زندگی حرفهای بكت به عنوان یك نویسنده باعث بروز بحران شد.»
«رسوا ساختن هر ایده دریدایی خوب»؟ شیرینكاری مترجم این بار در ترجمه فعل scandalize جلوه میكند. بله، scandal یعنی «رسوایی» اما فعل scandalize مترادف با offend است:
In the kind of ad hominem argument that would scandalize any good Derridean, Badiou argues that the incessant repetitions in Beckett’s early works, what he refers to as an oscillation between the cogito and the ‘grey black’, led to a crisis for Beckett – both personally and as a writer.
و حواستان باشد، صحبت از cogito است نه از ego، صحبت از «فكر میكنم» است نه «من اندیشنده»: «بدیو با توسل به آن قسم برهان شخصمحوری كه احساسات هر پیرو وفادار دریدایی را جریحهدار میكند [از آن حیث كه دریداییها متن را اصل میدانند و برهانهایی را كه بر احوال و حالات شخص مؤلف یا كلاً زندگی شخصی او استوار باشند خوش نمیدارند. برای همین است كه برهان شخصمحور مایه بیزاری ایشان میشود]، میگوید تكرارهای بیوقفه در كارهای اولیه بكت، یا به تعبیر بدیو نوسانی كه در این نوشتهها بین كوگیتو [«فكر میكنم» دكارتی] و «سیاه خاكستری» وجود دارد، به بحرانی برای بكت انجامید – هم در زندگی شخصی او هم در حرفه نویسندگیاش.»
در پایان صفحه 22 به این جمله ساده اما كاملا غلط میرسیم: «بنابراین، بدیو استدلال میكند كه میان دو مسئله كلیدی نوعی گسست مشاهده میشود: میان الگوی تقدیرگرایی […] و همچنین نوسان میان اصل «من اندیشنده»، نفسگرا و «سیاه خاكستری» سهگانه مشهور بكت».
Badiou thus argues that there is a break with two key early positions:
بدیو از وجود گسستی با دو موضع محوری كارهای اولیه بكت سخن میگوید. یعنی بكت با رمان «اینطور است» در دهه 1960 از دو موضع قبلی خودش جدا میشود:
The schemata of predestination that emerge in Watt and Murphy and the oscillation between solipsist cogito and the ‘grey black’ of the ‘Trilogy’.
بدیو از گسست «میان» دو مسئله كلیدی نمیگوید از گسست «از» دو موضع كلیدی بکت در دهههای قبل از 1960 میگوید: یكی شاكلههای قضا و قدر [یا جبر در مقابل اختیار] كه در رمانهای «وات» و «مورفی» پدیدار میشوند و نوسان میان كوگیتوی خودتنهاانگار و «سیاه خاكستری»، نوسانی كه در «تریلوژی» میبینیم. (schemata جمع است. «الگو» از این لحاظ هم ایراد دارد.) در صفحه 23 میخوانیم: «رمان اینگونه است برپایه مقولات مختلف بنا نهاده شده است: مقوله «آنچه پیش میآید» و مهمتر از همه، مقوله دیگری – از نوع برخورد با حضور دیگری كه ماهیت نفسگرایانه اصل «من اندیشنده» را فرو میپاشد.» این جمله در كل قابل قبول است ولی به لطف حذف سه واژهای ساخته شده كه تأثیر اصل انگلیسی را كاملا متفاوت با تأثیر ترجمه فارسی میسازد:
In haw it is the prose is grounded in different categories: the category of ‘what-comes-to-pass’ and, above all, the category of alterity – of the encounter and the figure of the Other, fissuring and displacing the solipsistic internment of the cogito.
مترجم دو فعل fissure و displace را «فرو میپاشد» ترجمه كرده و internment را «ماهیت». شاید internment را interment خوانده كه البته به معنای «تدفین» است و باز ربطی به ماهیت ندارد. internment اصطلاحی سیاسی است: زندانیكردن بدون تفهیم اتهام؛ زندانیكردن بهخصوص در دوران جنگ یا به خاطر مسائل سیاسی. solipsism هم كه مترجم «نفسگرایی» ترجمه میكند و معادل چندان بدی هم نیست به نگرشی فلسفی اطلاق میشود كه میگوید فقط خود وجود دارد و/ یا قابل شناخت است و شاید «خودتنهاانگاری» یا «تنهاخودی» معادل دقیقتر و بهتری برایش باشد. ویراستاران مینویسند، «در اینطور است، نثر بر مقولههایی متفاوت استوار است: [دقت كنید، نمیگویند بر مقولاتی مختلف، میگویند بر مقولاتی متفاوت با مقولات اساسی كارهای قبلی بكت. مقولات قبلی عبارت بودند از شاكلههای قضا و قدر و نوسان میان كوگیتو و سیاه خاكستری. مقولههای جدید عبارتند از] مقوله «آنچه روی میدهد» [یا تحتاللفظی آنچه میگذرد، to pass در انگلیسی به معنای «اتفاقافتادن» و «واقعشدن» هم به كار میرود] و بالاتر از همه، مقوله غیریت – مقوله مواجهه و تمثال دیگری مطلق، همانكه در دیوارهای زندان خودتنهاانگاری كوگیتو شكاف میاندازد و آنها را جابهجا میكند.»
مترجم در صفحه 23، human condition را «شروط انسانی» ترجمه میكند و به سیاهه فضایلش در ترجمه بیاعتنایی یا ناآشنایی به سنت ترجمه متنهای اگزیستانسیالیستی را میافزاید. مترجم در «مقدمه مترجم» به خواننده وعده میدهد كه «توضیحاتی در مورد برخی از عبارات و اصطلاحات مهم در هر بخش به صورت پاورقی» خواهد آورد «تا درك زبان بدیو قدری آسانتر شود.» به این جمله در صفحه 24 نظر كنید: «این منحنی نمایی به بینهایت از این واقعیت مشتق میشود كه دوی عشق و دوی مواجهه ناب، نوعی گذرگاه است؛ اما گذرگاهی منتهی به چه؟»
اگر این جمله عجیب پاورقی نخواهد، مترجم قرار است كجا پاورقی بدهد؟ طرفه اینكه ترجمه در اینجا ایراد خاصی ندارد جز اینكه تركیب منحنی نمایی در متن انگلیسی داخل گیومه آمده ولی بعید است از انگشتشمار خوانندههای این ترجمه كسی با این تركیب آشنا باشد. «نمایی» در اینجا صفت است و در ترجمه exponential آمده كه اصطلاحی ریاضی است. در ریاضیات «تابعِ نمایی» معمولا به صورت ex نوشته میشود كه e در آن عدد اویلر است، با مقدار تقریبی 7182/ 2. در پایان همین پاراگراف میخوانیم، «شاید حالا بشود از موضع بهتری به دیدگاه بدیو در مورد وجود «امید» و پتانسیل مثبت آثار بكت نگریست. البته نه به این منظور كه نقش بكت را دوباره در جریان طویل بلند انسانگرایی حك كنیم بلكه برعكس، به این خاطر كه یگانگی مواجهه پیشبینینشده را درك كنیم.» «جریان طویل بلند» در ترجمه long wave آمده. (long wave اصطلاحی رادیویی است: «موج بلند»). جمله انگلیسی:
… not, as a reading that would wish to re-inscribe him into the long wave of humanism, in the commonality of human properties, but, on the contrary, in the absolute singularity of an unforeseen encounter.
مترجم نهتنها commonality of human properties را ترجمه نكرده بلكه singularity را كه در اصل با حروف خمیده چاپ شده به «یگانگی» ترجمه كرده (قبلا آن را به «فردیت» برگردانده بود). این یك معنی بیشتر ندارد: مترجم نمیداند singularity اصطلاحی فنی است و به احتمال زیاد یك خط فارسی درباره بدیو نخوانده است.
در صفحه 24 فرصتی پیش میآید تا ببینیم مترجم چگونه به كمك والتر بنیامین- ساموئل وبر جملههایی از بكت را ترجمه میكند، جملههایی از «اینطور است»:
«كه امثال ما را، این تصور كه به هر صورتی بعدها از ما یادی شود، از تُن ماهی بیشتر چاقمان میكند؛ حال چه به صورت آهی سرد از دهان كسی كه سكوت تنها كار مثبت اوست و چه در صحبتهای كسان دیگر».
به هر منبعی درباره بكت كه رجوع كنید متوجه میشوید كه بكت در «اینطور است» پاراگرافها را حفظ كرده اما از هرگونه علامتگذاری و استفاده از علائم سجاوندی صرفنظر كرده است. الگوی بنیامینی- وبری ظاهرا اینقدر هم به مترجم راه ننموده است كه از دو ویرگول و یك نقطه ویرگول در این سه چهار سطر صرف نظر كند:
‘that for the likes of us and no matter how we are recounted there is more nourishment in a cry nay sigh from one whose only good is silence or in speech extorted from one at last delivered from its use than sardines can ever offer’.
در ابتدا گفتم كه دیار ما بهشت مترجمان بیمسئولیت است و خوب میدانیم كه هرگاه فضای سیاسی- اجتماعی بسته میشود فضای كارهای نظری به اصطلاح «باز» میشود، به قسمی كه هر كسی «آزاد» میشود به سراغ هر متفكری برود و هر متنی را هرطور كه میخواهد در هر زمان كه میلش میكشد ترجمه كند، آری، «اینطور است»: مترجم ما بیهیچنگرانی سطرهایی از بكت را نابود میكند. چرا نكند؟ برای ترجمه سطرهای نقلشده باید از كار بكتپژوهان مدد گرفت. من از كتاب «ساموئل بكت: منظرهای اومانیستی» نوشته فردریك اِن. اسمیت كمك گرفتم:
«درامای این نبرد میان الهام و اصلاح [revision كه به «نسخه تجدیدنظرشده» هم میگویند] به معنای واقعی در تكتك صفحههای «اینطور است» یافت میشود. هر كلمه یا عبارت به تكرار جایش را میدهد به كلمه یا عبارتی بدیل بدون حذف كلمه یا عبارت اول:
“I’ll describe it it will be described”
خب، همین یك نمونه فرمول نثر اینطور است را عیان میكند. بكت مینویسد، «وصفش خواهم كرد وصف خواهد شد». در واقع، ظاهرا یك مطلب را دو جور بیان میكند. انگاركه بیان دوم به قصد اصلاح بیان اول و نشستن به جای آن آمده است. انگار اولی نتیجه الهام است و دومی نتیجه تلاش برای اصلاح آنچه از روی الهام نوشته شده. مثالهای دیگر:
“Midnight no two in the morning”:
«نیمه شب نه دوِ بامداد»
“I am right I was right”:
«حق دارم حق داشتم»
“happy no unhappy”:
«شاد نه ناشاد»
و مثال آخر، تركیب معركهای كه در نقل قول فوق آمده:
“a cry nay a sigh”
«داد نه آه».
گفتم معركه، چون بكت به فرمول نثرش در این رمان خصلتی موسیقیایی هم افزوده: «اِی كرای نِی سای». تكرار «آی» در «كرای» و «سای» (قافیه درونی این عبارت) تداعیگر aye است: aye صورت قدیم «بله» و «آری» است. ayes به معنای آرای موافق است. اسمیت مینویسد، «این جایگزینكردنها و گنجاندن واكنشهای درونی به كلمات كه دمی پیش در ذهن روی دادهاند تا حد زیادی سبك بسیار ویژه رمان «اینطور است» را توضیح میدهد»:
happiness one hesitates to use those awful syllables.
[«سعادتْ آدم شك میكند آن هجاهای مخوف را به كار برد»]
tormenter or victim these words too strong
[«شکنجهگر یا قربانی این کلمهها زیادی غلیظ بودند»]
بختمان را بیازماییم. بكت نوشته است:
«برای امثال ما و مهم نیست ما را چگونه معرفی كنند یك داد نه آه كسی كه صلاحش فقط در سكوت است یا در كلامی كه با زور از دهان كسی درآمده كه سرانجام از كاربرد آن [كلام] خلاصشده مغذیتر از هر خوراك ساردینی.»
در صفحه 25 باز با نمونهای از فرایند «فروكاست» متن اصلی در ترجمه فارسی مواجه میشویم، «فروكاست» به معنای مدنظر مترجم فارسی: پاككردن صورت مسئله دشوار.
«اینكه خواننده این مقالات چگونه به این نظرات واكنش نشان دهد در گرو پاسخی است كه به ادعاهای مربوط به وجود و ماهیت روشی منطقا بازساختنی و عملی میدهد.»
وقتی به متن انگلیسی رجوع میكنیم به شگفت میآییم از ترفند هوشمندانه مترجم فارسی برای «بازسازی» متنی كه ترجمه میكند در زبان مادریاش:
Whether the reader of these pages will recoil in horror at such an unwavering Beckett or assent with enthusiasm to their formal systematicity will depend to a considerable degree on the manner in which he or she responds to the claims made herein about the existence and nature of a rationally re-constructible and rigorously actualized method.
ترجمه صحیح:
«اینكه خواننده این صفحهها با وحشت و نفرت، به بكتی چنین تزلزلناپذیر نگاه كند یا ذوقزده با نظاممندی صوری آنها موافقت نماید تا حد زیادی بسته به این است كه چگونه به ادعاهایی واكنش نشان دهد كه در اینجا درباره وجود و ماهیت روشی مطرح میشود كه قابل بازسازی عقلانی است و با دقت و اتقان فعلیت یافته.»
و این جمله در صفحه بعد، «میل سیریناپذیر بدیو به صوریسازی به این خاطر است كه سختی نوشتن را به مثابه انضباطی فكری معرفی كند. این مسئله كموبیش برخلاف دیدگاه عام ارزشگذاری بیپایه و اساس مطالب مبهم و نوشتن از احساسات گذراست. جدیت بنبستهای بكتی (به ویژه در متنهایی برای هیچ)، شاهدی بر این سختی نوشتن است. در نتیجه، مقایسه بكت با كانت و هوسرل و همچنین بررسی نكات دكارتی نگاه بكت باید در سطح لغات باشد.» (صص 26-27)
نمیدانم چرا باید نوشتههای بدیو را درباره نوشتههای بكت با چنین ترجمهای خواند و نمیدانم چگونه مترجمی رویش میشود چنین جملههایی را به چاپ و نشر برساند:
Rather than, more or less explicitly, according to writhing the dubious privileges of expressive imprecision and fleeting affect, Badiouʼs uncompromising penchant for formalization is designed to affirm the rigour of writing as a discipline of thought, a rigour that the seriousness of Beckettʼs impasses (especially the one sealed by Texts for Nothing) bears witness to. The comparisons with Kant and Husserl, as well as the more sustained consideration of Beckettʼs Cartesianism, should therefore be taken at their word.
بله، میتوان به فرهنگ لغت رجوع كرد و اولین معادلها را كه به نظرمان مناسب آمد برگزید اما بدون در نظر گرفتن سیاق متن میتوان بدین ترتیب معنا را كاملا مخدوش كرد. rigour در متنی كه بحث از معنای فلسفی كار بكت است و اشاره به هوسرل میشود ربطی به «سختی» ندارد، آن هم جایی كه با تركیب rigour of writing مواجهیم. بحث از «سختی نوشتن» نیست، بحث از دقت و «اتقان» متن است. (یادمان باشد عنوان رساله بسیار مهم هوسرل «فلسفه به مثابه علم متقن» بود.) «اتقان» را، اگر اشتباه نكنم، اولین بار ابوالحسن نجفی در ازای rigour به كار برد – سالها پیش كه مقاله عالی بارت را درباره كافكا ترجمه كرد. ترجمه Cartesianism به «نكات دكارتی» هم واقعا جالب توجه است. ویراستاران مینویسند:
«گرایش سازشناپذیر بدیو به صوریسازی، به جای اعطای كم یا بیش صریحِ امتیازهای مشكوكِ بیدقتی بیانگر احوال [نویسنده] و عواطف زودگذر به نوشتن [یعنی به جای آنكه بیدقتی را امتیاز ویژه نوشتن بداند؛ «صوریسازی» كه در اصل تعلق به زبان ریاضی دارد نقطه مقابل بیدقتی است]، قصد دارد بر دقت و اتقانِ نوشتن به منزله انضباطی فكری پای بفشارد، دقت و اتقانی كه جدیت بنبستهای بكت (بهویژه جدیتی كه در متنهایی برای هیچ مسلم میشود) به آن گواهی میدهد. بنابراین مقایسههایی را كه بین بكت و كانت و هوسرل میكنند و همچنین اشارههای مكررتری را كه به دكارتگرایی بكت كردهاند باید قبول كرد. [دقت كنید، مترجمی كه میخواهد بدیو و بكت را ترجمه كند تركیب to take sb at their word را «باید در سطح لغات باشد» ترجمه میكند.]
و باز غوغای مترجم در ترجمه واژههای كموبیش فنی. در صفحه 26، مترجم واژه declension (اصطلاحی در دستور زبان به معنای صرف یا تعریف) را «انحطاط» ترجمه میكند و tender cadance of disaster را «رویدادن تدریجی فاجعه»، و میدانیم كه «كادانس» در اصل اصطلاحی در موسیقی است به معنای «فرود» آواز یا «خاتمه» قطعه و در ادبیات معنایی نزدیك به «ایقاع» دارد. در صفحه بعد، circularity of the cogito را «دورهای بودن من اندیشنده» ترجمه كرده (به جای «دوریبودن كوگیتو») و در همان صفحه مینویسد، «روش تقلیلدهنده بكت – یا به تعبیر واژگان پیش به سوی بدترین، «تقلیل دادن» – …». پیشتر به شاهكار مترجم در بخش «یادداشت مترجم» (ص 14) درباره «تقلیل دادن» و علاقه وافر مترجم به این اصطلاح اشاره كردم. اما این جمله جداً نوبر است. در كتاب میخوانیم:
‘Beckettʼs method of subtractive paring-down – or “leastening” in the vocabulary of Worstward Ho – is akin to Husserl’s épochè ‘turned upside down’.
اگر مترجم ما به معادلهای خودش وفادار میبود، میبایست بنویسد، «روش تقلیلِ تقلیلدهنده – یا در واژگان ورستوارد هو، «فروكاهش» – به گونهای برعكس مفهوم اپوخه هوسرل است.» اما چنانكه میبینید او به كار خودش هم وفادار نیست. در فاصله 8 صفحه یادش رفته و البته در ژستی گروتسك مینویسد «روش تقلیلدهنده یا «تقلیل دادن» – و لابد فرق این دو این است كه یكی صفت است و دیگری مصدری كه داخل گیومه آمده. و تازه مترجم وعده بنیامینی- وبریاش را هم از یاد میبرد. در «یادداشت مترجم» گفته بود worsening را، «كه به نوعی كلیدواژه بكت در حوزه فروكاهش/ تقلیل است»، «بدتركردن» ترجمه كرده. بر این اساس، باید leastening را «كمترینكردن» ترجمه كند. ویراستاران میگویند، به نظر بدیو «روش پیراستن تفریقی بكت – یا بنا به قاموس ورستوارد هو، «كمترینیدن»- شبیه اپوخه «سروتهشده» هوسرل است». در صفحه 29، مترجم مینویسد، «بنابراین روش مالارمه، نوعی دسیسه ناپایداری رخداد را میچیند؛ نوعی بررسی ساختاری آثار مقدر اما ناپیدا از چیزی كه نمیتوان آن را هست نامید.» «بررسی ساختاری» حاصل فرایند فروكاهش مترجم ما در ترجمه است:
a syntactically driven investigation into the potentially determinate but inapperent effects of something that can never exactly said to be (p.xx)
این طرزی نوین در ترجمه است. فرض را بر این گذاشتن كه هیچكس جملهای را كه مینویسیم با اصل انگلیسی مقابله نمیكند و آنگاه هرچه دل تنگمان میخواهد گفتن. بله، كار دشواری است ترجمهای روان به دست دادن از جمله پیچیده و تركیبهای تودرتوی آن، اما syntactically driven را «ساختاری» ترجمهكردن؟ صحبت از پژوهش در باب اثرها یا جلوههای بالقوه متعین اما ناپیدای چیزی است كه هرگز نمیتوان دقیقا گفت وجود دارد، پژوهشی به هدایت نحو یا انگیزهای نحوی. مترجم در یادداشت ابتدای كتاب از «دشواری و طاقتفرسایی رمزگشایی و ترجمه مقالات بدیو» گفته است و علتش را چنین بیان میكند: «این فیلسوف و ادیب چیرهدست، همزمان كه مینویسد امواج متنوعی از تلمیحات را در ذهن و زبان خود حمل میكند كه رساندن این بارهای ثقیل و وزین به مقصد زبان دیگر، اگر غیرممكن نباشد دستكم بسیار دشوار است». (صص 12-13) آری، مترجم ما حقاً غیرممكن را ممكن كرده است. به این جمله از صفحه 28 ترجمه نظر كنید: «برای بدیو آثار رمبو با وجود ظرفیت ابداعی فوقالعاده و نشاط بینظیرشان، در نهایت قادر نیست شرایطی را كه ویژگی قطعیتناپذیر رخداد بر آنها تحمیل میكند پذیرا باشند؛ یعنی این واقعیت كه رخداد هرگز نمیتواند گذرا باشد یا با موقعیتی كه در آن تأثیر میگذارد به صورت همزمان روی دهد». كشفی جدید: رخداد هرگز نمیتواند «گذرا» باشد یا «همزمان با موقعیتی كه در آن تأثیر میگذارد روی دهد». مترجم در همین صفحه رمبو و مالارمه را در پاورقی معرفی میكند تا از خجالت خوانندهاش درآید اما به خواننده بینوا نمیگوید كه «گذرا» در اینجا معادل transitive است:
…the fact the latter ]=event[ can never be transitive to, or coincide with, the situation that it affects.
بله، transitive در اصطلاحات گرامری به «فعل متعدی» میگویند كه به هر دلیل معادل فارسیاش «فعل گذرا» است. مترجم نمیفهمد كه باید این جمله را ترجمه كند:
The event can never be transitive to the situation that it affects.
و مسلما نمیداند كه transitive ضمنا اصطلاحی ریاضی است. در ریاضیات از «رابطه ترایا» (معادل فرهنگستان) میگویند: رابطهای بین سه عضو a و b و c از مجموعه A. هرگاه بتوان از وجود رابطه دوتایی بین a و b و رابطه دوتایی بین b و c نتیجه گرفت كه همان رابطه بین a و c برقرار است میگوییم این رابطه ترایا یا تعدیپذیر است. بدیو میگوید، «رخداد هرگز نمیتواند با وضعیتی كه رخداد بر آن اثر میگذارد رابطه تعدی یا ترایا داشته باشد و هرگز نمیتواند بر آن وضعیت منطبق شود».
«در باب بكت» (بوتیمار، 1394) كار مترجمی است كه به هنگام انتشار كتابش 27 ساله بوده، یكی از خجالتآورترین و اسفبارترین اتفاقهای نشر آثار نظری در سالهای اخیر. میخواهم بگویم ناشری كه پانصد نسخه از این متن افتضاح را در قالب كتاب روانه بازار كرده مرتكب نوعی جنایت شده، اما ظاهرا در وضعیتی به سر میبریم كه باید به این «خردهجنایتهای» عادیشده عادت كنیم.